آینه-ی عـبــــرتـی که خـودش تـرمـز بُریده بود! ...
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
بسم الله الرحمن
الرحیم
دکتر زیبا کلام :
یکی دو هفته پیش آقای محمدرضا رحیمی معاون اول رییسجمهور اظهار داشتند که «با
پایان یافتن ریاست جمهوری آقای احمدینژاد، بعد از 8 سال یک بار دیگر خواب راحت به
چشمان استکبار و صهیونیستها باز خواهد گشت.» من نمیدانم آقای رحیمی این را به
مزاح گفتند و یا آن که از ته دل به این گزاره اعتقاد داشتند.
شاید نه آن را به مزاح گفتند و نه خیلی به آن اعتقاد داشتند. بلکه آن را صرفا و طبق
معمول برای خوشایند «رییس» اظهار داشتند. فرض من بر این است که آقای رحیمی به این
گزاره باور داشته باشند. و واقعا تصور میکنند که با پایان یافتن ریاستجمهوری
احمدینژاد، خواب راحت مجددا به چشمان رهبران امریکا، اسراییل و استکبار باز میگردد.
آنچه مسلم است اگر آقای رحیمی هم چندان به این گزاره باور نداشتهاند، خود آقای
احمدینژاد به نظر میرسد که خیلی جدی به این نظر باور دارند. از جمله ایشان در
سخنرانی ماقبل آخرشان در یکشنبه شب هفته گذشته مجموعه سیاست خارجیشان را ظرف هشت
سال گذشته یک سیاست جدید و یک پیروزی عظیمی علیه غرب توصیف کردند. سیاستی که به زعم
آقای احمدینژاد، ایشان توانستند برای نخستین بار «با ملتها» صحبت کنند. علی رغم
تلاش قدرتهای غربی و علیرغم بایکوت غولهای رسانهای غرب که به زعم آقای احمدینژاد
یکسره در خدمت صهیونیستها هستند، اما رییسجمهور ایران توانست به موفقیت بزرگی دست
یابد که عبارت بود از برقراری ارتباط و دیالوگ با مردم و ملتها. ایشان در
ارتباطشان با ملتها پیام دوستی، صلح، انساندوستی و بالاتر از همه عدالت را به گوش
مردم جهانیان و به خصوص غربیها رسانیدند. به زعم آقای احمدینژاد، مردم جهان تشنه
عدالت هستند و وقتی دیدند که رییسجمهور ایران صحبت از عشق،انسانيت، دوستی و احترام
به جایگاه مقام والای انسان ابراز مینماید، همه تبلیغات و تمهیداتشان در هم شکسته
شد. آقای احمدینژاد کنار زدن ماسک از چهره غرب را یکی از بزرگترین دستآوردهای
خودشان در عرصه سیاست خارجی اعلام کردهاند. دستاورد مهم و تاریخی دیگرشان را موضوع
انکار هولوکاست دانستند. ایشان مدعی شدند که طرح انکار هولوکاست توسط رییسجمهور
ايران بزرگترین ضربه روحی و روانی را بر بنیان صهیونیسم و کشور غاصب اسزاییل از
زمان تاسیس آن در سال 1948 وارد نمود.
فیالواقع آقای احمدینژاد موفقیتهای خودشان در عرصه بینالمللی در زمینه استکبار
ستیزی و صهیونیسم ستیزی در قالب انکار هولوکاست و به زیر سوال بردن مشروعیت اسراییل
را در زمره یکی از بزرگترین دستاوردهای هشت ساله ریاستجمهوری شان اعلام داشتند.
آیا به راستی کارنامه اصولگرایان در عرصه دیپلماسی ظرف هشت سال گذشته کارنامه موفقی
بوده است؟
آیا احمدینژاد توانست با ملتها صحبت کند؟
و آیا سیاست ایشان، یا درستتر گفته باشیم، رویکرد ایشان در قبال انکار هولوکاست،
موجودیت اسراییل را با بحران رو به رو ساخته و مشروعیت آن کشور را به زیر سوال برده؟
واقعیت آن است که کارنامه اصولگرایان در عرصه سیاست خارجی، کارنامهای است که از
صدر تا ذیل آن لطمه و مصیبت بر منافع ملی ایران بود. در خصوص مدعیات آقای احمدینژاد
میبایستی گفت که اولا آن تصورات در خصوص اینکه ایشان توانستند با ملتها صحبت کنند
و توانستند با ملتها صحبت از عشق، دوستی، کرامت انسانی و عدالت بنمایند، صرفا
تصویر و تصوارتی است که در ذهن آقاي احمدینژاد است. ایشان نه موفقیتی در هشت سفری
که به نیویورک داشتند برای ایران کسب کردند، نه محبوبیتی توانستند به دست بیاورند،
نه برخلاف تصورشان کسی در غرب و یا حتی در شرق و یا شمال و جنوب ایشان را پیامآور
دوستی، مهر، کرامت انسانی و عدالت تصور نمود. و نه هیچ یک از تصویر و تصورات دیگری
که ذهن آقای احمدینژاد را پر کرده است اتفاق افتاد. واقعا جای تعجب و شگفتی است که
در قرن بیست و یکم و در عصر ماهواره و اینترنت، فضای مجازی و ارتباطات، آقای احمدینژاد
چگونه دچار این افکار و خیالات شدهاند. ایشان با کدام مردمان دنیا یا غرب سخن گفتهاند؟
چگونه دریافتند و بر چه اساسی دریافتند که مردم دنیا جذب ایشان و شعارهایشان شدهاند؟
ایشان چگونه دریافتند که فرهیختگان و نخبگان فکری و فرهنگی در امریکا بعد از
سخنرانیهایشان مجذوب و شیفته ایشان و افکارشان شدهاند؟ واقعا دلیل ایشان برای این
اوهامات کدام هستند؟ ایشان که ارتباطی با غربیها نداشتند، بنابراین آنچه که تصور
میکنند میبایستی براساس القای برخی از دستیاران و نزدیکان ایشان بوده باشد. تنها
نکتهای که میتوان گفت آن است که این دستیاران و مشاورین نهایت سو استفاده را از
آقای احمدینژاد مینمایند و با دروغ و فریب و این مطالب را به خورد آقای احمدینژاد
میدهند. البته آقای احمدینژاد دارای محبوبیت بود. محبوبیت ایشان عمدتا در کشورهای
اسلامی آن هم در میان اقشار و لایههای کمتر تحصیلکرده تر آنها به عنوان یک چهره
مسلمان و انقلابی. یک رهبر مسلمان انقلابی که توانسته بود غرب، امریکا، و اسراییل
را به چالش بکشد. اما در غرب و در میان افکار عمومی غربیها مطلقا اینگونه نبود و
آقای احمدینژاد به هیچ روی تصویر یک چهره و شخصیت محبوب را آن گونه که فیالمثل
نلسون ماندلا و يا مهاتما گاندی دارند هرگز پیدا نکرد. احتمالا برخی از مشاورین سواستفادهگر
و متملق آقای احمدینژاد و از جمله شاید پرفسور حمید مولانا برای کسب درآمد و
سواستفادههای دیگر این مطالب را به خورد وی میدهند و به وی القاء میکنند که
سخنرانیاش در سازمان ملل در نیویورک چه غوغا و طوفانی در غرب به راه انداخته. اما
در خصوص انکار هولوکاست. در اینجا هم همان مشاورین کلاهبردار و کلاش موفق میشوند
پوست خربزه ناجوانمردانهای تحت عنوان انکار هولوکاست به زیر پای آقای احمدینژاد
بیاندازند. آنچه مسلم است و با قاطعیت بیشتری میتوان گفت آن است که آقای احمدینژاد
شخصا نه هیچ مطالعهای در مورد خاورمیانه داشتند، نه هیچ مطالعهای در خصوص تاریخ
اروپا داشتند و نه هیچ اطلاعات و معلوماتی در خصوص نحوه به وجود آمدن کشور اسراییل
داشته و نه به طریق اولی از هیچ دانشی در خصوص چهار هزار سال تاریخ یهود برخوردار
هستند. به بیان دیگر، «انکار هولوکاست» موضوعی نبوده که آقای احمدینژاد در نتیجه
یکسری مطالعات پیرامون تاریخ تحولات خاورمیانه و اروپا به آن رسیده باشد، بلکه یکی
یا چند تن از همان مشاورین به ایشان ميگويند و ایشان هم که اشتهای زیادی برای
معروفیت و شهرت دارند، بدون آنکه ذرهای با افراد دیگر مشورت کنند، هولوکاست را در
بوق و کرنا کردند. وقتی هم که واکنش خیلی جدی غربیها را در این خصوص دیدند متوجه
شدند که انکار هولوکاست چه سر و صدایی جالبی به راه میاندازد، چه شهرت و توجهی
برای ایشان رقم میزند، موضوع را رها نکردند و هرچه بیشتر بر روی آن مانور داند. از
جمله یک همایش بینالمللی به راه انداختند و خلاصه اینکه متوجه شدند موضوعی یافتهاند
که باعث مي شود این چنین نقل محافل بینالمللی شوند. احتمالا به آن مشاورین پاداش
هم دادند که موضوعی به دست ایشان دادهاند که باعث شد تا ایشان به واسطه طرح آن
موضوع کانون توجهات جهانی شوند. آنچه آقای احمدینژاد نمیدانستند و نمیدانند آن
است که اولا ایشان نه نخستین کسی بودند که هولوکاست را انکار کردند و نه آخرین نفري
هم خواهند بود. اما آنچه خیلی جدیتر بود اين بود كه آقای احمدینژاد نمیدانند و
ندانستهاند که از قضای روزگار انکار کنندگان هولوکاست در ردیف منفورترین افراد در
غرب میباشند.نژادپرستان، ضدیهودیها، راستهای افراطی، نئونازیها، فاشیستها،
ضدخارجیها، ضد سیاهپوستان و ضد مسلمانان از جمله انکارکنندگان هولوکوکاست هستند.
بدبختانه آقاي احمدینژاد متوجه نشده است که با طرح انکار هولوکاست اگرچه ایشان
برای خود شهرتی دست و پا میکند، اما و در حقیقت نه تنها تصویر یک فرد روشنفکر،
فرهیخته، آزاد اندیش، متفکر، طرفدار آزادی، طرفدار محرومین، مدافع حقوق بشر و ...
را به خود نمیگیرد، بلکه 180 درجه برعکس تصویر یک نژادپرست و فاشیست را پیدا میکند.
ای کاش آقای احمدینژاد یک بار در این هشت سال از مشاورین و دستیارانش میپرسید که
چرا فلسطینیها حتی فلسطینیهای رادیکال و انقلابی همچون حماس و جهاد اسلامی نه
هولوکاست را انکار میکنند و نه شعار نابودی اسراییل را میدهند. متاسفانه آقای
احمدینژاد هرگز متوجه نشد که اصرارش بر انکار هولوکاست و اصرار بیشترش بر نابودی
اسراییل، در حقیقت دستهگلهایی بود که او برای اسراییل و اسراییلیها میفرستاد.
آنچه آقای احمدینژاد هرگز متوجه نشد، این بود که اسراییلیها اتفاقا نهایت
آرزویشان است که کسی مثل احمدینژاد رییس جمهور ایران یا یک کشور مسلمان دیگر بشود.
آقای احمدینژاد هرگز متوجه نخواهد شد که چگونه با انکار هولوکاست و اصرارش بر
نابودی اسراییل که اتفاقا بیشترین خدمت را به صهیونیستها و اسراییلیها نمود. نه
او و نه اصولگرایان هرگز متوجه نشدند که سیاستهای آنان ظرف هشت سال گذشته چگونه
بیشترین سود و بهره را به تندروترین جریانات صهونیستی و ضد فلسطيني در اسراییل نمود.
برخلاف تصور آقای احمدینژاد که یکی از بزرگترین خدماتش را جبههگیری و ضدیتش را با
اسراییل میداند، برخلاف تصور آقای رحیمی، معاون اول رییس جمهور که معتقد است که با
پایان یافتن دوران ریاستجمهوری احمدینژاد، صهیونیستها و مستکبرین بعد از هشت سال
خواب راحت خواهند داشت، اتقافا همه ناراحتی جریانات تندرو و رادیکال در امریکا و
اسراییل به علاوه همه ناراحتی جریانات تندرو و رادیکال در غرب که به چیزی کمتر از
نابودی جمهوری اسلامی ایران رضایت نمیدهند، این است که چرا احمدینژاد رفت. اصرار
و عجله آقای نتانیاهو، نخست وزیر تندرو و رادیکال اسراییل در «گرگ» خواندن آقای
روحانی نشان دهنده عصبانیت و ناراحتی صهونیستها از پایان دوره احمدینژاد، سخنرانیهای
وی و سایر اصولگرایان رادیکال علیه غرب، علیه اسراییل، علیه تمدن غرب و علیه امریکا.
همانطور که گفتیم و بر خلاف تصور آقای احمدینژاد و اصولگرایان، بزرگترین هدیهای
بود که یک نفر میتوانست به صهیونیستها و دشمنان قسم خورده ایران اسلامی و فلسطینیها
بدهد و نه احمدینژاد و نه اصولگرایان رادیکال این نکته را کشف نکردند و بدبختانه و
ناخواسته این هدیه را به دشمنان ایران اسلامی تقدیم داشتند. فهم اینکه چرا و چگونه
میشود که در جامعهای فاصله میان حقیقت و باطل به وجود آید خیلی دشوار نیست.
سانسور و کتمان حقیقت در آن هشت سال باعث شد که احمدینژاد و اصولگرایان تصور کنند
که بیشترین ضربه و لطمه را به موجودیت اسراییل وارد ساخته و مشروعیت اسراییل را در
عرصههای جهانی زیر سوال برده، درحالی که در عالم واقعیت بیشترین تبلیغات را به سود
اسراییل انجام دادهاند. سیاستهای اصولگرایان و احمدینژاد ظرف هشت سال گذشته باعث
گردید تا رادیکالترین، تندروترین و ضدفلسطینیترین جریان سیاسی در اسراییل بتوانند
قدرت را به دست گیرند. در تمام آن هشت سال که آقای احمدینژاد و اصولگرایان شعار
نابودی اسراییل و انکار هولوکاست را میدادند حتی یکبار اجازه ندادند علیه حرفها و
تبلیغات آنها کلامی در صدا و سیما و یا یک تریبون عمومی دیگر ابراز شود درحالی که
در طی آن هشت سال دهها جلد کتاب علیه اسراییل و در جهت تایید تفکرات احمدینژاد و
اصولگرایان اجازه انتشار یافتند. مسئولین وزارت ارشاد احمدینژاد حاضر نشدند به
کتاب «تولد اسراییل» اجازه انتشار دهند. (صادق زیباکلام، انتشار روزنه، تهران
1389) طبیعی است که وقتي همه رسانهها، همه صاحبنظران و نویسندگان دولتی همه در
راستای همان اندیشه بگویند و بنویسند، و اجازه کوچکترین سخن متفاوتی داده نشود،
آنقدرها طول نمیکشد متولیان آن اندیشه باورشان میشود که درست میگویند. اما این
همه تراژدی نیست. در ادامه آن وقت اگر کلام متفاوت و مغایری گفته شود صاحب کلام به
انحراف ، به نوکری اجانب، به ... متهم میشود.
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
گر در طلب لقمه نانی ، نانی /