می-توان «راحت» خوابید ...
بسم الله الرحمن الرحیم



جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
پادشاه به نجارش گفت:فردا اعدامت می کنم. نجار آن شب نتوانست بخوابد. همسرش گفت:"مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار ."
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید. صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که: دریغا باورت کردم. بعد بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیرکنند. دو سرباز باتعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی!
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت، همسرش لبخندی زد و گفت: "مانند هر شب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند. "
تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ ساعت 2:43 توسط عـبـــد عـا صـی
|
گر در طلب لقمه نانی ، نانی /